آيه های زمينی
پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنيست

Elimin balaca qəhrəman oğlu
Oxu öz dilini, dilinə qurban
Babalar irsidir, elimizə, bizə
Qoru öz elini, elinə qurban
Ruhumu oxşayır isti nəfəsin
Alıram səsindən kor oğlu səsin
Yaz ana dilində el səfhəsin
Olum o xırdaca əlinə qurban
Heyranam o qara gözünə sənin
Ehsaslı, fikirli sözünə sənin
Deyirəm bu sözü üzünə sənin
O çatma qaşına, telinə sənin

[ چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:El, ] [ 21:29 ] [ YILMAZ ] [ ]

Səhər vaxtı bir xoruz
Çıxdı duvar üstünə
Yuxucul uşaqların
Çəkde havar üstünə
Oyanın, bəsdir yuxu
Səhər dir ququlu qu
Boşla ay gözəl balam
Tənbəl çilik sözlərin
Yığışdır yorğanını
Aç səhərə gözlərını
Səp üzünə sərin su
Səhər dir ququlu qu

[ چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:Xoruz, ] [ 20:47 ] [ YILMAZ ] [ ]

دگر به کار تو ام قدرت مداخله نیست
 که با نبرد تو ام زهره ی مقابله نیست
 حریف تیغ جدال تو نیستم لیکن
 چو بگذریم ز هم حاجت مجادله نیست
 زیان و سود به سودائیانت ارزانی
 تو سرگران که دلم ول کن معامله نیست
 اگر موافق مایی بیا وگرنه برو
 که بیش از این دگرم حال صبر و حوصله نیست
 کنون که حرف حسابیت دخل و خرج نکرد
 بزن ز جمع به تفریق این که مسئله نیست
 به جبر مسئله ی دوستی نگردد حل
 تعادل طرفین اندر این معامله نیست
 برای خاله توان ناز و غمزه کرد، عمو!
 کسی که هست رفیق تو دایه و لــله نیست!
 چو دام زلف تو بگسست دام دیگر هست
 به گردن دل دیوانه قحط سلسله نیست
 هزارها چو تو هستند و نیست در همه شهر
 محله ای که غزالش به گله و یله نیست
 منم که مادر گیتی ز بعد زادن من
 هنوز از پدر پیر چرخ حامله نیست
 من اهل شیوه نیم ور شوم به حمدالله
 که قحط جیفه لگوری و جوجه خوشگله نیست
 هزار فاصله معنویست ور نه مرا
 ز خانه تا دم دوبخانه فاصله نیست
 اگر جهان همه خوشگل نه کار من مشکل
 چرا که چشم و دلم چون تو هرزه و دله نیست
 تویی که مهر دو صد کس به سینه دادی جای
 کثیف تر ز درون تو هیچ مزبله نیست
 کنون که با دگرانی ز من چه می خواهی؟
 شریک دزد که دیگر رفیق قافله نیست!
 رقیب گر همه خویشت بود ز خویش بران
 که گرگ گر همه بره است محرم گله نیست
 غلام عصمت آن ترش روی شیرینم
 که بر سرش ز مگس شور جوش و غلغله نیست
 گر از صراحت این لهجه ات ملال آید
 ز خوی خود گله کن کز منت حق گله نیست
 تو ذوق کعبه چه دانی که از مغیلانت
 چو من به راه طلب پای پر ز آبله نیست
 بهار می رسد ای دل گمان کنم که امسال
 به سقف کلبه ما آشیان چلچله نیست
 ببین به نظم بلند من و جوابم ده
 که جز جواب مرا از تو خواهش صله نیست

 

[ جمعه 13 آبان 1390برچسب:, ] [ 17:25 ] [ YILMAZ ] [ ]

 

 


اگر به خانه‌ی من آمدی برایم مداد بیاور
مداد سیاه می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها
نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!

یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم شخم بزنم وجودم را
بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!

یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!

نخ و سوزن هم بده، برای زبانم می‌خواهم ... بدوزمش به سق
اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود، می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم برای شستشوی مغزی!

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.

می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود ! صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب، برچسب فاحشه می‌زنندم بغضم را در گلو خفه کنم!

یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد، فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند، به یاد بیاورم که کیستم!

ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند برایم بخر ... تا در غذا بریزم ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

سر آخر اگر پولی برایت ماند برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند، بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم

 

شعری از غاده السمان.... شاعری از سوریه

[ جمعه 13 آبان 1390برچسب:, ] [ 1:32 ] [ YILMAZ ] [ ]

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ايوان مي روم و انگشتانم را

بر پوست كشيده شب مي كشم

چراغهاي رابطه تاريكند

چراغهاي رابطه تاريكند

كسي مرا به آفتاب

معرفي نخواهد كرد

كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است

 

[ چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:پرنده مردنيس,فروغ فرخزاد, ] [ 20:30 ] [ YILMAZ ] [ ]

با امیدی گرم وشادی بخش
با نگاهی مست و رویایی
دخترک افسانه میخواند
نیمه شب در کنج تنهایی:
بی گمان روزی ز راهی دور
میرسد شهزاده ای مغرور


می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
میدرخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
تار و پود جامه اش از زر


سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی
باد... پرهای کلاهش را
یا بر آن پیشانی روشن
حلقه موی سیاهش را .
مردمان در گوش هم اهسته میگویند:


"آه او با این غرور و شوکت و نیرو"
"در جهان یکتاست"
"بیگمان شاهزاده ای والاست"
دختران سر میکشند از پشت روزنها
گونه هاشان آتشین از شرم این دیدار
سینه هاشان لرزان و پر غوغا
در طپش از شوق یک پندار
"شاید او خواهان من باشد"


لیک گویی دیده’ شهزاده’زیبا
دیده’ مشتاق آنان را نمیبیند
او از این گلزار عطرآگین
برگ سبزی هم نمیچیند
همچنان آرام و بی تشویش
میرود شادان به راه خویش
میخورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
مقصد او ...خانه دلدار زیبایش


مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند:
کیست  پس این دختر خوشبخت؟
ناگهان در خانه می پیچدصدای در
سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
اوست ...آری... اوست
آه ای شهزاده ,ای محبوب رویایی
نیمه شبها خواب می دیدم که می آیی
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد


با نگاهی گرم و شوق آلود
بر  نگاهم راه می بندد
ای دوچشمانت رهی روشن به سوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است


لیک در پایان این ره ...قصر پر نور است
می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
میخزم در سایه آن سینه و آغوش
می شوم مدهوش
باز هم آرام و بی تشویش
میخورد بر سنگفرش کوچه های شهر
ضربه سم ستور باد پیمایش
میدرخشد شعله خورشید
بر فراز تاج زیبایش
میکشم همراه او زین شهر غمگین رخت
مردمان با دیده حیران
زیر لب آهسته می گویند
دختر خوشبخت...

[ سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:فروغ فرخزاد,رويا,شهزاده, ] [ 20:21 ] [ YILMAZ ] [ ]

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم   امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند   از گوشه‌ی بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود   حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضه‌ی خلد است   انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
سد باغ بهار است و صلای گل و گلشن   گر میوه‌ی یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل   هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها   آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم

 

[ جمعه 15 مهر 1390برچسب:, ] [ 20:57 ] [ YILMAZ ] [ ]

روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد
 و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

 روزی كه كمترین سرود
 بوسه است
 ... و هر انسان
 برای هر انسان
 برادری ست
 روزی كه دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
 قفل افسانه ایست
 و قلب
 برای زندگی بس است

 روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
 تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی ...


 (شاملو)

 

 

[ جمعه 15 مهر 1390برچسب:شاملو, ] [ 14:1 ] [ YILMAZ ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

از دست دادن اميدی پوچ و محال، خود موفقيت و پيشرفتی بزرگ است
نويسنده
وبلاگ ،وبسایت من
لینک های دوستان
امکانات وب

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 13690
تعداد مطالب : 44
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1


IranSkin go Up
وقتی به کسی بطور کامل و بدون هیچ شک و تردیدی اعتماد می کنید در نهایت دو نتیجه کلی خواهید داشت : شخصی برای زندگی یا درسی برای زندگی **** هيچ انتظاری از کسی ندارم! و اين نشان دهنده ی قدرت من نيست ! مسئله ، خستگی از اعتماد های شکسته است **** در جستجوی قلبِ زيبا باش نه صورتِ زيبا زيرا هر آنچه زيباست هميشه خوب نميماند امـا آنچه خوب است هميشه زيباست **** چه داروی تلخی است وفاداری به خائن صداقت با دروغگو و مهربانی با سنگدل