رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان راچو آمد جان جان جان نشاید برد نام جانبدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهیگر ترکست و تاجیکست بدو این بنده نزدیکستهلا یاران که بخت آمد گه ایثار رخت آمدبجه از جا چه میپایی چرا بیدست و بیپاییبکن آن جا مناجاتت بگو اسرار و حاجاتتسخن بادست ای بنده کند دل را پراکنده
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان رابه پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان رابدم کوهی شدم کاهی برای اسب سلطان راچو جان با تن ولیکن تن نبیند هیچ مر جان راسلیمانی به تخت آمد برای عزل شیطان رانمیدانی ز هدهد جو ره قصر سلیمان راسلیمان خود همیداند زبان جمله مرغان راولیکن اوش فرماید که گرد آور پریشان را